mazhabi
دنیای مطالب
 
 
شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:37 ::  نويسنده : adel

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكى از جاهاى هولناك آخرت ((صراط)) است و آن جِسرى است كه بر روى جهنم مى كشند و تا كسى از آن نگذرد داخل بهشت نمى شود.
در روايات وارد شده است كه از مو باريك تر و از شمشير برنده تر و از آتش ‍ گرم تر است ، و مؤ منان خالص به راحتى مانند برق از آن مى گذرند و بعضى با دشوارى مى گذرند اما نجات مى يابند، و بعضى از عقبات آن ، به جهنم مى افتند و آن در آخرت ، نمونه صراط مستقيم دنيا است كه دين حق و راه ولايت و متابعت حضرت اميرالمؤ منين و ائمه طاهرين از ذريه او صلوات الله عليهم اجمعين است و هر كه از اين صراط عدول و ميل به باطل كرده است ، از گفتار يا كردار، از همان عقبه از صراط آخرت مى لرزد و به جهنم مى افتد و صراط مستقيم سوره حمد، اشاره به هر دو است ...



ادامه مطلب ...


شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:30 ::  نويسنده : adel

يكى از جاهايى كه شيطان فرياد كشيد، فرزندان خود را جمع كرد و درد دل خود را براى آنان باز گفت و راه چاره اى خواست ، روز عيد غدير بود. آن گاه كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم على بن ابى طالب را خليفه بعد از خود خواند.
جابر از امام محمد باقر عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: زمانى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم در عيد غدير خم دست على را گرفت ، بلند كرد و به مردم معرفى نمود و جانشين بعد از خود قرارش داد. شيطان در ميان لشكريان خود نعره اى كشيد كه تمام لشكريان و اولاد او در هر كجا بودند اطراف او فرود آمدند و گفتند: اى مولاى ما! چه مصيبتى به تو رسيده اين قدر ناراحتى ؟ ما تا به حال فريادى از اين وحشتناك تر از تو نشنيده بوديم !
شيطان به آنها گفت : اين پيغمبر امروز كارى را انجام داد كه اگر به آخر رسد و عملى شود كسى تا روز قيامت ، خدا را معصيت و نافرمانى نمى كند - همه به سوى دين و تقوا و - خداشناسى ، ولايت و امامت پيش مى روند، از راه رستگارى قدم فراتر نمى گذارند - گفتند: اى بزرگ ما! ناراحتى به خود راه مده ، ماءيوس مباش ، تو كسى هستى كه آدم را از بهشت بيرون كردى ، او را بدبخت نمودى ، براى اين امر مهم هم ، در آينده فكرى خواهى كرد - در همين موقع منافقين كه در جمعيت بودند، گفتند: اين مرد از روى هوا و هوس حرف مى زند، نه اين كه دستور خداوند باشد!
آن دو نفر (ابوبكر و عمر) به هم گفتند: او (حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم ) ديوانه شده كه چنين كارى را انجام داد. آيا نمى بينيد چگونه چشمان او در كاسه سرش دور مى زند مى چرخد. سپس شيطان رو به طرف داران خود كرد و گفت : آيا مى دانيد من در گذشته با آدم در آويختم و او را از بهشت بيرون كردم ؟ آنها گفتند: چرا؟
شيطان گفت : آدم عهدى با خدا بسته بود فراموش كرد و نقض نمود، ولى به خدا كافر نشد و او را پرستش مى كرد. اين قوم و جمعيت (از جمله ابوبكر و عمر) عهدى كه با خدا بسته بودند شكستند و به خدا و رسولش كافر شدند.
پس از آن كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم رحلت نمود، مردم در سقيفه بنى ساعده اجتماع كردند و حق را از على گرفتند، ابوبكر را روى كار آوردند. شيطان تاجى بر سر گذاشت ، لباس كبر و بزرگى پوشيد، منبرى اختيار كرد و بالاى آن رفت و جميع لشكريان خود را از سواره نظام و پياده دور خود جمع كرد. به آنها گفت : شادى كنيد، مجلس ساز و آواز برپا سازيد، خوشحالى نماييد - چون با اين كلماتى كه منافقين مى گويند و به آن حضرت توهين مى كنند - ديگر كسى خدا را اطاعت و عبادت نمى كند. تا وقتى امام آنها ((امام زمان )) بيايد و مردم را به راه مستقيم برگرداند.
جابر مى گويد: بعد، امام باقر عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمودند:
و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المومنين
((شيطان ظن و گمان باطل خود را به عنوان صدق و حقيقت در نظر مردم جلوه داد مردم او را اطاعت نمودند، مگر عده اى از مؤمنان كه او را اطاعت نكردند)).(541)
تاويل آيه چنين است : وقتى منافقان در غدير خم گفته بودند: آن حضرت از روى هوى حرف مى زند، ابليس گمان كرده بود كه بعد از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مردم امامت را رها خواهند كرد. ظن ابليس به حقيت تبديل شد و همه امامت را رها كردند مرگ چند نفرى .(542)



شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:28 ::  نويسنده : adel

سلمان مى گويد: وقتى پيغمبر اسلام رحلت فرمود، على در خانه مشغول غسل دادن آن حضرت بود. من گاهى به او كمك مى كردم ، گاهى به مسجد مى آمدم و از مردم خبر مى گرفتم . وقتى از مسجد به خانه برگشتم ، على پرسيد: اى سلمان ! چه خبر دارى ؟ عرض كردم : خبر تازه اين كه ابوبكر بر منبر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نشسته ، مردم نه با يك دست بلكه با دو دست با او بيعت مى كنند.
حضرت على عليه السلام فرمود: اى سلمان ! آيا متوجه شدى چه كسى اول با او بيعت كرد؟ آيا اولين كسى كه بالاى منبر رفت و با او بيعت نمود چه كسى بود؟
سلمان گفت : او را نشناختم ، ولى پيرمرد سال خورده را ديدم كه بر عصايى تكيه زده ، ميان دو چشمش جاى سجده ديده مى شد، پيشانى او در اثر سجده پينه بسته و اين طور مى نمود كه بايد وى زاهدى باشد. از لابلاى مردم به سوى منبر رفت در حالى كه مانند باران اشك مى ريخت .
گفت : خدا را شكر كه قبل از مردنم تو را اين جا مى بينم . اى ابوبكر! دستت را براى بيعت به سويم دراز كن ! ابوبكر دستش را جلو برد او هم بيعت كرد و گفت : امروز، روزى است مانند روز آدم ! از منبر پايين آمد و از مسجد خارج شد.
اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: اى سلمان ! آيا او را شناختى ؟ عرض كرد: نه يا على ، ولى از گفتارش ناراحت شدم . مانند اين كه مرگ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را مسخره گرفته بود.
حضرت على عليه السلام فرمود: او شيطان بود. پيامبر به من خبر داد، ابليس و يارانش روز غدير خم شاهد منصوب شدن من به امر خدا بودند. و نيز گواه بودند كه خدا و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم من را صاحب اختيار آنان نمود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هم به آنان دستور داد حاضران به غايبان اطلاع دهند.
روز غدير خم ، شياطين و بزرگان آنان به خود شياطين ، روى آوردند و گفتند: اين امت مورد لطف و رحمت خداوند قرار گرفته و از اين پس از گناه دور خواهند بود. ما ديگر بر اين امت راه پيدا نخواهيم كرد. آن گاه پناه گاه و امام بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را شناختند و شيطان هم گرفته و محزون شده بود.
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى سلمان ! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به من خبر داد كه : مردم در سقيفه بنى ساعده با ابوبكر بيعت خواهند كرد. بعد از آن بر سر حق ما اختلاف پيدا مى كنند، با دليل ما استدلال مى نمايند، بعد به مسجد مى آيند. اول كسى كه با او بيعت مى كند، شيطان است ! كه به صورت پيرمرد نجدى خواهد بود و اين حرف را خواهد گفت .
بعد حضرت فرمود: اى سلمان ! بعد از بيرون رفتن ، از روى خوشحالى فرياد زد، و تمام شياطين را دور خود جمع كرد، آنها در مقابلش سجده كردند و گفتند: اى رئيس ! و بزرگ ما، تو همان كسى هستى كه آدم را از بهشت بيرون كردى . شيطان هم مى گويد: كدام امت بعد از پيامبرش گمراه نشد؟ خيال كرده ايد من ديگر راهى برآنان ندارم ! نقشه و حيله مرا چگونه ديديد؟
از حيله من بود كه ملت با دستور خدا و رسولش ، راجع به اطاعت از على مخالفت كردند، وزير بارش نرفتند!؟ اى سلمان ! اين همان گفته خداوند است كه در قرآن مى فرمايد:
((همانا، شيطان حدسى كه درباره آنها بوده بود، به مرحله عمل رسانيد))(543)
((سپس آنها شيطان را پيروى كردند جر گروهى از مؤمنان كه آنها اطاعت از شيطان نكرده و با او مخالفت كردند.))(544)
امام باقر عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام شيطان را بر در خانه خود ديد و او را شناخت ، گريبانش گرفت و بر زمين زد و روى سينه اش ‍ نشست . شيطان گفت : يا على ! از روى سينه من بلند شو تا تو را بشارتى دهم .
على عليه السلام از روى سينه او برخاست و فرمود: اى ملعون ! چه بشارتى براى من دارى ؟ گفت : چون روز قيامت شود، فرزندت حسن عليه السلام از طرف راست عرش و حسين عليه السلام از طرف چپ به شيعيان خود جواز عبور از صراط و آزادى از آتش را مى دهند.
باز آن حضرت بلند شد و گفت : من تو را به زمين خواهم زد، او را بلند نمود و بر زمين زد و روى او نشست .
عرض كرد: يا على ! مرا رها كن تا بشارتى ديگر به تو دهم . وقتى او را رها كرد گفت : يا على ! آن روزى كه خداوند آدم عليه السلام را خلق كرد، ذريه او را از پشتش خارج نمود كه به شكل موجوداتى ريز بودند. از آنها عهد گرفت و به آنها خطاب كرد: آيا من پروردگار شما نيستم ؟ همگى جواب دادند: چرا. آنان را شاهد بر خودشان گرفت . بعد از آن ، ميثاق از حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و تو گرفت . تمام آنان تو را شناختند و تو همه را شناختى . اينك هر كس بگويد تو را دوست دارم . او را مى شناسى و هر كس ‍ تو را دشمن دارد او را مى شناسى . براى بار سوم او را زمين زد. شيطان گفت : يا على ! بر من غضب نكن و از روى من بلند شو، تا تو را بشارت ديگرى دهم . فرمود: من از تو بيزارم و لعنتم بر تو باد. عرض كرد: به خدا قسم اى پسر ابوطالب ! هر كس با تو دشمنى مى كند، من در وجود و نطفه او شركت كردم ، آلت خود خود را در رحم مادرش داخل نمودم . بعد عرض كرد: يا على ! آيا آن آيه قرآن را قرائت كرده اى كه مى فرمايد: شركت كن در اموال و اولادشان ؟!



شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:27 ::  نويسنده : adel

از انس بن مالك نقل شده كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روزى با على عليه السلام بر در خانه نشسته بودند. پيرمردى پيش آمد به آن حضرت سلام كرد و رفت . بعد از رفتن او حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به على فرمود: يا على ! او را شناختى ؟ عرض كرد: يا رسول الله ! نشناختم . فرمود: آن شخص ابليس بود. على عرض كرد: يا رسول الله ! اگر شناخته بودم با يك شمشير او را از پاى در مى آورم و امت تو را از دست او نجات مى دادم .
ابليس برگشت پيش على عليه السلام و گفت : يا على ! در حق من ظلم كردى . آيا نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد: ((و شاركهم فى الاموال و الاولاد)) به خدا قسم ! من در نطفه كسى كه تو را دوست داشته باشد، شركت نكرده ام و نطفه او پاك است .(546)
از جابر بن عبدالله نقل شده : مادر خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بوديم . ناگهان ديدم كسى در ركوع و سجده گريه و زارى مى كند. گفتيم : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ! اين شخص چه نماز خوبى مى خواند! فرمود: او آن كسى است كه پدر ما را از بهشت بيرون كرد. على عليه السلام بى مهابا حركت كرد رفت او را گرفت و درهم فشار داد، به طورى كه دنده هاى راست او در چپش فرو رفت و فرمود: ((ان شاء الله )) تو را مى كشم .
شيطان گفت : تو نمى توانى مرا بكشى ؛ زيرا عمر و اجل من در پيش خدا معلوم است . چرا مى خواهى مرا بكشى ؟ هيچ كس دشمن تو نيست ، مگر اين كه من جلوتر از پدرش نطفه ام را در رحم مادرش ريخته ام و در اموال و اولاد دشمنان تو شركت مى كنم



شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:26 ::  نويسنده : adel
از سلمان فارسى نقل شده كه گفت : روزى گذر شيطان به جمعيتى افتاد كه از على عليه السلام بدگويى مى كردند! در مقابل آنها ايستاد. جمعيت گفتند: كى هستى كه مقابل ما ايستادى ؟ جواب داد: ((ابومره )) هستم (لقب شيطان است ) گفتند: آيا سخنان ما را شنيدى ؟ گفت : اى بر شما! آيا على بن ابى طالب عليه السلام را كه مولاى شما است ، ناسزا مى گوييد؟ آنها گفتند: از كجا دانستيد كه ايشان مولاى ما است ؟ گفت : از قول پيامبر خود شما كه ((در غدير)) فرمود: ((هر كس من مولاى او هستم ، على مولاى او است . خدايا! دوست بدار كسى كه على را دوست بدارد و دشمن بدار كسى كه على را دشمن بدارد.))(549)
آنها گفتند: آيا تو درباره او چنين مى گويى ؟ شيطان گفت : اى جمعيت ! كلام مرا بشنويد. من در ميان طايفه جن دوازده هزار سال خدا را عبادت كردم . وقتى خداوند جنيان را هلاك كرد. من از تنهايى به خدا شكايت كردم . مرا به سوى آسمان دنيا بالا بردند. من در ميان ملائكه دوازده هزار سال ديگر خدا را عبادت كردم ؛ در حالى كه خدا را تسبيح و تقديس مى نمودم . ناگهان نورى كه همه جا را روشن كرده بود بر ما تابيد. در اثر اين نور همه ملائكه به سجده افتادند و گفتند: پاك و منزه است خدا. اين ، يا نور ملك مقرب است يا نور نبى مرسل . ناگهان ندايى از جانب خداوند آمد كه : اين نور نه از ملك مقرب است نه از پيامبر مرسل ؛ بلكه اين نور پاك از على ابن ابى طالب عليه السلام است .(550)
درباره علاقه شيطان به حضرت على عليه السلام رواياتى وارد شده : روزى آن حضرت به شيطان گفت : اى ابو الحارث ! آيا براى قيامت خود چيزى ذخيره كرده اى ؟ گفت : يا على محبت و دوستى تو را.(551)
بلى شيطان هم ، حضرت على عليه السلام را مى شناسد و پى به مقام و مرتبه او برده است . در قيامت هم چشم اميد به شفاعت او دارد.


شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:26 ::  نويسنده : adel

روزى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براى انجام كارى ، يكى از غلامان خود را صدا زد. شيطان او را وسوسه كرد كه جواب آن حضرت را ندهد. چندين بار او را صدا كرد، جواب نيامد! حضرت به جست و جو پرداخت . ديد آن غلام پشت ديوارى دراز كشيده و مشغول خرما خوردن است .
آن حضرت فرمود: اى غلام ! مگر صداى مرا نمى شنيدى كه جواب نمى دادى ؟ غلام عرض كرد: چرا. فرمود: چرا جواب نمى دادى ؟ عرض ‍ كرد: يا على ! مى خواستم تو را به غضب آورم ؟!
حضرت على فرمود: من هم كسى را كه به تو دستور داد مرا به غضب آورى ، به خشم مى آورم . من شيطانى را كه به نام ((ابيض )) است و تو را وسوسه كرد تا جوابم را ندهى و من هم از سر خشم تو را مجازات كنم به غضب مى آورم .
سپس فرمود: ((انت حر لوحه الله )) من تو را آزاد كردم ، تو را براى رضايت خداوند متعال در راه او آزاد نمودم .(548)
شيطان نه اين كه نتوانست آن حضرت را به غضب آورد بلكه ايشان شيطان را به غضب آورد و بر آن ملعون مسلط شد.



شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:25 ::  نويسنده : adel

ابن عباس مى گويد: در بنى اسرائيل عابدى بود به نام ((برصيصا)). مدت طولانى خدا را عبادت كرد تا به جايى رسيده بود كه او را مستجاب الدعوه مى خواندند.
مردم براى درمان ديوانه ها و مريضهاى خود به او مراجعه مى كردند و او هم بيماران آنها را درمان مى كرد.
روزى از روزها دخترى ديوانه شد. برادران او آن دختر را پيش عابد آوردند تا دعا كند و او شفا يابد. آن دختر از خانواده اشراف بود. او پيش عابد رفت و مدتى ماند تا مداوا شود. شيطان ، عابد را وسوسه كرد كه اى عابد! اين دختر زيبا در دستان تو است و كسى غير از تو و او در اين جا نيست . اين قدر او را وسوسه كرد تا عابد را به زنا وادار است .
آن دختر از عابد آبستن شد. وقتى شكم دختر بزرگ و گناه عابد آشكار شد. شيطان به او پيشنهاد كرد: اى عابد! اگر برادران دختر بفهمند، آبروى تو را مى برند و تو را خواهند كشت . اگر مى خواهى از آن رهايى يابى ، دختر را بكش و او را دفن كن . عابد هم ، همين عمل را انجام داد. آن ملعون بعد از اين قضيه رفت و به برادران دختر گفت : چرا نشسته ايد! عابد با خواهر شما زنا كرده و بعد از آن كه آبستن شد او را كشت و دفن كرد. جاى قبر او را هم نشان داد. اين خبر پخش شد تا به گوش پادشاه رسيد. مردم و پادشاه آمدند پيش عابد، او هم اقرار به گناه خود كرد.
عابد را دست گير كردند و به دار زدند. وقتى او را بالاى دار كشيدند، شيطان در برابر او نمايان شد و گفت : اى ((برصيصا))! من اين بلا را بر سر تو آورم .
اگر مى خواهى از اين معركه خلاصى يابى ، بايد به آن چه مى گويم ، به فرمان من باشى ! آيا حاضرى قبول كنى ؟ عابد گفت : بلى قبول مى كنم بگو:
شيطان گفت : به من سجده كن ، عابد گفت : من كه بالاى دارم ، چگونه تو را سجده كنم ؟
گفت : با اشاره هم اگر سجده كنى من قبول دارم . عابد بدبخت با اشاره سجده كرد و به خدا كافر شد. در همان حال هم از دنيا رفت .(552)
قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
كمثل الشيطان اذ قال للانسان الكفر، فلما كفر، قال : انى برى ء منك ، انى اخاف الله رب العالمين
(اين منافقان ) در مثل ((مانند شيطان اند كه به انسان (همان برصيصاى عابد) گفت : به خدا كافر شو. پس از آن كه به دستور آن ملعون كافر شد، به او گفت : من از تو بيزارم . من از عذاب پروردگار عالميان مى ترسم !))(553)
بلى آن ملعون ، از آن حقد و كينه اى كه از آدم و اولاد او دارد، آنان را به گناه مى كشاند سپس بيزارى خود را از ايشان اعلام مى دارد.



شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:24 ::  نويسنده : adel

نقل شده است كه : كسى همواره در دل شب با سوز و گداز خدا را مى خواند. كامش با لفظ ((الله الله )) شيرين بود. اين حالت روحانى بر شيطان سخت آمد. پيش وى رفت و گفت : اى پررو! تو كه مى بينى خداوند، در برابر دعاها و اصرار تو لبيكى نمى گويد، چرا اين قدر لجاجت مى كنى ؟ بس است ، دعا كردن را رها كن و پى كار خود برو.
آن مرد بى چاره از القاى شيطان ، افسرده گشت و دعا را رها كرد. او در خواب ((خصر)) را در باغى سبز و خرم ديد. خضر به او گفت : چه شد؟ چرا ديگر ((الله الله )) نمى گويى ؟ در جواب گفت : من هر چه خدا را بيشتر مى خوانم جوابم را نمى دهد.
حضرت خضر گفت : خداوند، به من فرمود: به تو بگويم : مگر بايد جواب خدا را از در و ديوار بشنوى ؟ همين كه ((الله ، الله )) مى گويى ، جذبه خدايى تو را به سوى خود مى خواند و همين ، لبيك گفتن خدا به تو است .
نيز گفت : اى بنده خدا! خداوند متعال به فرعون جاه و جلال داد تا او دست به دعا بر ندارد و خداوند ناله او را نشنود.
پس از عزيز و اى مؤمن ! بدان كه همان سوز و گداز تو، دليل بر راه يابى و پذيرش توبه تو است .(554)
مولانا اين داستان را چه زيبا سروده :

آن يكى ((الله )) مى گفتى شبى
تا كه شيرين مى شد از ذكرش لبى
گفت : شيطان آخر اى بسيار گو
اين همه ((الله )) را لبيك مگو
گفت : شيطانش خمش اى سخت رو
چند گويى آخر اى بسيار گو
مى نيايد يك جواب از پيش تخت
چند ((الله )) مى زنى با روى سخت
او شكسته دل شد و بنهاد سر
ديده او در خواب خضر را در خضر(555)
گفت : همين از ذكر چون وامانده
چون پشيمانى از آن گش خوانده
گفت : لبيكم نمى آيد جواب
زآن همى ترسم كه باشم رد باب
گفت : او را كه خدا اين گفت به من
كه برو با او بگو ممتحن
گفت ، آن ((الله )) تو لبيك ماست
و آن نياز درد سوزت پيك ماست
حيله ها و چاره جوييهاى تو
جذب ما بود و گشاد اين پاى تو
ترس عشق تو كمند لطف ماست
زير هر يارب گفتنش دستور نيست
جان جاهل زين دعا جز دور نيست
زآن كه يا رب گفتنش دستور نيست
بر دهان و بر لبش قفلست و بند
تا ننالد با خدا وقت گزند
داد مر فرعون را صد ملك و مال
تا بكرد او دعوى عز و جلال
در همه عمرش نديد او درد سر
تا ننالد سوى حق آن دهان
داد او را جمله ملك اين جهان
حق ندادش درد و رنج و آن دهان
درد آمد بهتر از ملك جهان
تا به خوانى مر خدا را در نهان
خواندن بى درد از افسرد گيست
خواندن با درد از دل برد گيست


شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:23 ::  نويسنده : adel

 

نقل شده يك نفر مصرى از قوم فرعون ، خوشه انگور بسيار زيبايى را به فرعون داد و گفت : مى خواهم اين خوشه انگور را با همين قيافه به شكل جواهرات و لؤ لؤ بزرگ در آورى ؛ زيرا تو خدا هستى - خدا هر كارى بخواهد مى تواند انجام دهد. - فرعون هم آن را گرفت و به او قول داد كه انجام دهد.
وقتى شب شد و تاريكى همه جا را فرا گرفت ، فرعون همه درها را بست و گفت : هيچ كس نبايد داخل شود. از اين درخواست مرد حيران بود كه چه كند؟
شيطان به كاخ او رفت و در زد. فرعون گفت : چه كسى در مى زند؟ شيطان در جواب گفت : فلانم به ريش آن خدايى كه نمى داند چه كسى بر در سراى تو است . تو اگر خدا بودى هر آينه مى دانستى چه كسى پشت در است . فرعون - از اين جسارت و بى باكى - او را شناخت .
خانه فرعون را شيطان شبى
حلقه بر در زد كه دارم مطلبى
گفت : فرعون اى فلان ! تو كيستى
آدمى يا جن و يا گو كيستى ؟
كيست آيا حلقه بر در مى زدند؟
از چه آيا دست بر سر مى زند؟
كرد شيطان ، بادى از مقعدرها
گفت : بادا اين به ريش آن خدا
كو نداند در برون خانه كيست
حلقه بر در مى زند، از بهر چيست (557)
فرعون گفت : اى ملعون ! داخل شو، او هم در جواب گفت : ملعونى بر ملعونى ديگر وارد مى شود. وقتى وارد شد، مشاهده كرد كه خوشه انگورى در دست فرعون است و درباره آن حيران مانده است .
گفت : او را به من بده ، تا مشكل تو را حل كنم . انگور را از او گرفت و اسم اعظم را بر او خواند. همان طورى كه آن مرد خواسته بود، بهترين لؤ لؤ و جواهر شد.آن گاه شيطان گفت : اى رفيق عزيز! خودت انصاف بده من با اين همه علم و كمال و قدرت كه دارم مى خواستم بنده اى از بندگان خدا باشم ؛ ولى مرا به عنوان بنده ، قبول نكردند و از درگاه سلطان حقيقى بيرونم كردند.
اما تو با اين نادانى و حماقت كه دارى ، ادعاى خدايى مى كنى و مرتبه بزرگى را مى خواهى .
فرعون گفت : اى شيطان ! چرا بر حضرت آدم سجده نكردى ؟ - كه تو را از بهشت بيرون كنند و ملعون شوى ؟ جواب داد: اى فرعون ! چه مى دانستم ، طينت خبيثى مانند تو در صلب او قرار دارد، از اين رو به او سجده نكردم .
(558)


شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:12 ::  نويسنده : adel

ناپلئون درسفری که به مصر داشت به کتابخانه ای رفت و . مترجم قرآن را باز کرد و این آیه آمد: ان هذا القرآن یهدى للتى هى اءقوم و یبشر المؤ منین ( سوره اسراء آیه ۹) براستى که دین قرآن هدایت مى کند بآنچه درست و محکمتر است و بر مؤ منان بشارت مى دهد
وقتى مترجم این آیه را خواند و ترجمه کرد؛ از کتابخانه بیرون آمد و شب را تا صبح بفکر این آیه بود. صبح باز به کتابخانه آمد و مترجم آیاتى دیگر از قرآن را برایش ترجمه کرد.
روز سوم هم مترجم از قرآن براى او خواند و ترجمه کرد
ناپلئون در مورد قرآن سئوال نمود.
گفتند : مسلمانان معتقدند که خداوند قرآن را بر پیامبر آخرالزمان محمد( صلى الله علیه و آله وسلم) نازل کرده است و تا قیامت کتاب هدایت آنان است .
ناپلئون گفت : آنچه من از این کتاب استفاده کردم اینطور احساس نمودم که
۱) اگر مسلمین از دستورات جامع این کتاب استفاده کنند روى ذلت نخواهند دید.
۲) تا زمانیکه قرآن بین آنها حکومت کند، مسلمانان تسلیم ما نخواهند شد؛ مگر ما بین آنها و قرآن جدائى بیفکنیم
منبع: رهنماى سعادت جلد ۲ص ۴۷۸ – هماى سعادت ص ۹۶ به نقل از کتاب یکصدموضوع پانصدداستان ، سید علی اکبر صداقت)



شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:10 ::  نويسنده : adel

مردی است به نام فضیل بن عیاض، معاصر با امام صادق علیه السلام. او از معاریف است. یکی از مردانی است که دورانی از عمر خودش را به گناه و فسق و فجور و دزدی و سرقت و این حرفها به سر برده است، بعد یک انقلاب روحی عجیبی پیدا می کند و تتمه عمر خودش را (نیمی از عمر خودش را) در تقوا و زهد و عبادت و در معرفت و حقیقت خواهی به سر می برد. داستان معروفی دارد.

او یک دزد معروفی بود سر گردنه گیر و خودش داستان خودش را این طور نقل می کند، می گوید شبی خانه ای را در نظر گرفته بودم که آن شب آن خانه را بزنم. دیوار بلندی داشت. از نیمه شب گذشته بود. از دیوار بالا رفتم. به آن بالای دیوار که رسیدم و می خواستم پایین بیایم، در یکی از خانه های همسایه (یا در بالاخانه) مرد عابد و زاهد و باتقوایی، از آن مردمی که شبهای خودشان را زنده نگه می دارند، اتفاقا مشغول خواندن قرآن بود، با یک آهنگ خوش و لحن بسیار زیبایی. از قضا تا رسید بالای دیوار، مرد قاری قرآن و عابد به این آیه رسیده بود: «الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکرالله و ما نزل من الحق ...»

عرب بود و معنا را می دانست. معنی آیه این است: آیا نرسیده است آن وقتی که دل مردم باایمان، دل مردمی که ادعای ایمان می کنند نرم بشود برای پذیرش یاد خدا؟ قساوت قلب تا کی؟ غفلت و بی خبری تا کی؟ خوابیدن تا کی؟ حرام خواری تا کی؟ دروغگویی و غیبت کردن تا کی؟ شرابخواری و قماربازی تا کی؟ معصیت تا کی؟ این صدای خداست، مخاطبش هم ما مردم هستیم، خدا دارد به ما می گوید: ای بنده من، ای مسلمان! آن وقتی که این دل تو می خواهد نرم بشود برای یاد خدا، خاضع و خاشع بشود برای یاد خدا، کی می خواهد برسد؟

آنچنان این مرد عابد این آیه را خواند که فضیل که بالای دیوار بود برایش چنین تجسم پیدا کرد: این خداست که این بنده اش فضیل را مخاطب ساخته است، می گوید: فضیل! دزدی و غارتگری و چپاول تا کی؟ تا آیه را شنید، تکانی خورد. یک وقت گفت خدایا همین الآن وقتش است و همان جا از دیوار پایین آمد، توبه ای کرد توبه نصوح، توبه ای که این مرد را در ردیف عباد درجه اول قرار داد. کارش به جایی رسید که تمام مردم در مقابل او خاضع بودند. او مردی نبود که به دربار هارون الرشید برود. هارون الرشید خیلی آرزو داشت فضیل بن عیاض را ببیند ولی گفتند فضیل که هرگز به دربار هارونی نمی آید. هارون گفت: فضیل اگر نمی آید ما می رویم. یک وقت رفت به سراغ فضیل. هارون است، خلیفه مقتدری است که در دنیا کم پادشاهی آمده است که سعه ملکش به اندازه او باشد. یکی از مقتدرترین سلاطین دنیاست. مردی است فاسق و فاجر. مردی است که شبها را تا صبح به شرابخواری و به زدن و رقصیدن و این حرفها به سر برده است. آمد در حضور فضیل، همین فضیل با چند جمله صحبت کردن (او را منقلب کرد) تمام کسانی که آنجا حاضر بودند گفتند دیدیم هارون در حضور فضیل کوچک و کوچک شد و اشکهای او مثل باران جاری شد. نصیحت و موعظه اش می کرد. گناهانش را یک یک برای او شمرد.



شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:8 ::  نويسنده : adel

وره حدید آیه 16 » از آیات تكان دهنده قرآن مجید است كه قلب و روح انسان را در تسخیر خود قرار مى‏دهد، پرده‏هاى غفلت را مى‏درد و فریاد مى‏زند آیا موقع آن نرسیده است كه قلبهاى با ایمان در برابر ذكر خدا و از آنچه از حق نازل شده خاشع گردد؟ و همانند كسانى نباشند كه قبل از آنها آیات كتاب آسمانى را دریافت داشتند اما بر اثر طول زمان قلبهاى آنها به قساوت گرائید؟
لذا در طول تاریخ افراد بسیار آلوده‏اى را مى‏بینیم كه با شنیدن این آیه چنان تكان خوردند كه در یك لحظه با تمام گناهان خود وداع گفتند، و حتى بعضا در صف زاهدان و عابدان قرار گرفتند، از جمله سرگذشت معروف فضیل بن عیاض است.
" فضیل" كه در كتب رجال به عنوان یكى از راویان موثق از امام صادق ع و از زهاد معروف معرفى شده و در پایان عمر در جوار كعبه مى‏زیست و همانجا در روز عاشورا بدرود حیات گفت در آغاز كار راهزن خطرناكى بود كه همه مردم از او وحشت داشتند.
از نزدیكى یك آبادى مى‏گذشت دختركى را دید و نسبت به او علاقه‏مند شد عشق سوزان دخترك فضیل را وادار كرد كه شب هنگام از دیوار خانه او بالا رود و تصمیم داشت به هر قیمتى كه شده به وصال او نائل گردد، در این هنگام بود كه در یكى از خانه‏هاى اطراف شخص بیداردلى مشغول تلاوت قرآن بود و به همین آیه رسیده بود: أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ ... این آیه همچون تیرى بر قلب آلوده فضیل نشست، درد و سوزى در درون دل احساس كرد، تكان عجیبى خورد، اندكى در فكر رفت این كیست كه سخن مى‏گوید؟ و به چه كسى این پیام را مى‏دهد؟ به من مى‏گوید: اى فضیل!" آیا وقت آن نرسیده است كه بیدار شوى، از این راه خطا برگردى، از این آلودگى خود را بشویى، و دست به دامن توبه زنى؟! ناگهان صداى فضیل بلند شد و پیوسته مى‏گفت: بلى و اللَّه قد آن، بلى و اللَّه قد آن!: به خدا سوگند وقت آن رسیده است، به خدا سوگند وقت آن رسیده است"! او تصمیم نهایى خودش را گرفته بود، و با یك جهش برق‏آسا از صف اشقیا بیرون پرید، و در صفوف سعدا جاى گرفت، به عقب برگشت و از دیوار بام فرود آمد، و به خرابه‏اى وارد شد كه جمعى از كاروانیان آنجا بودند، و براى حركت به سوى مقصدى با یكدیگر مشورت مى‏كردند، مى‏گفتند فضیل و دارودسته او در راهند، اگر برویم راه را بر ما مى‏بندند و ثروت ما را به غارت خواهند برد! فضیل تكانى خورد و خود را سخت ملامت كرد، و گفت چه بد مردى هستم! این چه شقاوت است كه به من رو آورده؟ در دل شب به قصد گناه از خانه بیرون آمده‏ام، و قومى مسلمان از بیم من به كنج این خرابه گریخته‏اند! روى به سوى آسمان كرد و با دلى توبه‏كار این سخنان را بر زبان جارى ساخت:
اللهم انى تبت الیك و جعلت توبتى الیك جوار بیتك الحرام!:" خداوندا من به سوى تو بازگشتم، و توبه خود را این قرار مى‏دهم كه پیوسته در جوار خانه تو باشم، خدایا از بدكارى خود در رنجم، و از ناكسى در فغانم، درد مرا درمان كن، اى درمان كننده همه دردها! و اى پاك و منزه از همه عیبها! اى بى‏نیاز از خدمت من! و اى بى‏نقصان از خیانت من! مرا به رحمتت ببخشاى، و مرا كه اسیر بند هواى خویشم از این بند رهایى بخش"! خداوند دعاى او را مستجاب كرد، و به او عنایتها فرمود، و از آنجا بازگشت و به سوى" مكه" آمد، سالها در آنجا مجاور بود و از جمله اولیا گشت.
« تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 345 و 346 »



درباره وبلاگ


به وبلاگ خودتون خوش آمدید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان mazhabi و آدرس loveallah.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 295
بازدید کل : 39792
تعداد مطالب : 253
تعداد نظرات : 33
تعداد آنلاین : 1