mazhabi دنیای مطالب |
|||
روزى شيخ ابوسعيد ابوالخير رحمهالله با صوفيان مىگذشتند به جائى رسيدند كه مستراح پاك همىكردند و نجاست بر راه بود؛ صوفيان همه به يك سوى گريختند و بينى بگرفتند. شيخ بايستاد و گفت: اى قوم دانيد كه اين نجاست با من چه مىگويد؟ گويد: دیروز در بازار بودم همه كيسههاى خويش بر من همىافشانديد تا مرا بدست آورديد؛ يك شب با شما صحبت بيش نكردم، بدين صفت گشتم؛ مرا از شما مىبايد گريخت يا شما را از من؟! نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ خودتون خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() |
|||
![]() |