على (علیه السلام ) مى فرماید روزى در كنار خانه كعبه نشسته بدم پیرمردى قد خمیده را
دیدم با موهاى سفید و بلند كه ابروان او بر چشمانش افتاده بود با عصایى بر دست و كلاهى
قرمز و جامه اى پشمین ، پیرمرد نزدیك شد و در حضور رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم كه
بر دیوار كعبه تكیه زده بود نشست . سپس گفت : اى فرستاده خدا آیا مى شود در حق من دعا
كنى و از درگاه خدا برایم طلب مغفرت كنى ؟ رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
پیرمرد كوشش تو فایده ندارد، اعمال تو تباه گشته و درخواست مغفرت در حق تو پذیرفته نخواهد
شد. پیرمرد با سرافكندگى از محضر آن حضرت خارج شد و از راهى كه آمده بود بازگشت . در این
هنگام رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به من فرمود: یا على (علیه السلام ) آیا او را
شناختى ؟ گفتم : نه . حضرت فرمود: او همان ابلیس ملعون است . على (علیه السلام ) مى
فرماید با شنیدن این جمله برخاستم و خود را به آن پیرمرد رساندم و با او درگیر شدم و بر
زمینش كوفتم و بعد بر سینه اش نشستم ، با دستانم گلویش را به سختى مى فشردم تا او را
هلاك كنم در همین حال او مرا به نام صدا زد و از من خواست كه دست از او بردارم و وى را به
حال خود رها كم . آنگاه گفت : فانى من المنظرین الى یوم الوقت الملعوم یعنى ؛ مرا تا روز
قیامت (معلوم ) مهلت زندگى داده اند و من تا آن روز زنده خواهم ماند سپس گفت : یا على به
خدا سوگند من تو را بسیار دوست دارم (پس این جمله را از من بگیر و نگه دار) آن كس كه در
مورد تو به دشمنى و خصومت برخیزد و از تو در دل خود كینه داشته باشد باید در مشروعیت
ولادت خود تردید كند و مرا در كار پدر خود شریك به شمارد... على (علیه السلام ) مى فرماید:
من از حرف او خنده ام گرفت و رهایش ساختم .
نظرات شما عزیزان: