mazhabi دنیای مطالب |
|||
روزى شيخ ابوسعيد ابوالخير رحمهالله با صوفيان مىگذشتند به جائى رسيدند كه مستراح پاك همىكردند و نجاست بر راه بود؛ صوفيان همه به يك سوى گريختند و بينى بگرفتند. شيخ بايستاد و گفت: اى قوم دانيد كه اين نجاست با من چه مىگويد؟ گويد: دیروز در بازار بودم همه كيسههاى خويش بر من همىافشانديد تا مرا بدست آورديد؛ يك شب با شما صحبت بيش نكردم، بدين صفت گشتم؛ مرا از شما مىبايد گريخت يا شما را از من؟! هرم بنحيان گفته: «به ملاقات اويس قرنى رفتم، پرسيد: براى چه اين جا آمدهاى؟ گفتم: آمدهام تا ساعتى با تو مأنوس باشم. اويس گفت: گمان نمىكنم كسى كه پروردگارش را بشناسد به غير او مأنوس شود. فاضل محقق جناب آقا ميرزا محمود مجتهد شيرازى (رحمهالله) نقل فرمود از مرحوم حاج سيّد محمد على رشتى كه غالب عمرش در مجاهدات نفسانى و رياضات شرعى بوده كه فرموده بود: «آيتاللّه آخوند ملاّ حسينقلى همدانى (قدس سره) به يكى از شيوخ و بزرگان عرب دستور توبه داده بود و در مقدمه توبه موظف بود كه هر چه حقّالناس بر ذمّه دارد ادا كند. آن مرد نيز به فرموده استادش عمل كرد و پس از اداى همه حقوق مردمى بخاطرش رسيد كه روزى در حال غضب با شمشيرش دست يكى از ملازمان و نو كران خود را از بدنش جدا نموده است از دوستانش تقاضا كرد كه آن شخص را به نزد او بياورند وقتى حاضر شد، جريان كار و تصميم خود را با او گفت و اظهار ندامت نمود و دستور داد مبلغ زيادى پول حاضر كردند و گفت بابت ديه دست هر مبلغ كه مىخواهى از اين پول برگير. آن مرد راضى به گرفتن ديه نشد و از قبول آن امتناع ورزيد. شخص تائب دستور داد شمشيرش را حاضر كردند و به نوكرش گفت: من آماده قصاصم اين تو و اين شمشير و اين هم دست من؛ هر چه خواهى بكن. نوكر اندكى فكر كرد و سپس گفت: تو ستمى بر من كردهاى و بدون جهت مرا از نعمت دست محروم ساختى اكنون گيرم كه من دست تو را به قصاص بريدم، چه نتيجه به حال من خواهد داشت؛ من كه ديگر صاحب دست نخواهم شد. پس چه بهتر كه محاكمه من و تو همچنان براى روز قيامت بماند و داد خواهى در پيشگاه عدل الهى انجام گيرد. شخص تائب كه اين سخن شنيد، اميدش از هر طرف قطع شد و آتش بجانش افتاد و آن چنان بيچاره شد كه با تمامى غرورى كه داشت و مخصوص شيوخ عرب است شروع به گريه كرد. چون صداى گريهاش بلند شد، رحمت الهى او را دريافت خداى مقلّب القلوب دل صاحب حق را نرم كرد و به حال او رقّت آورد و گفت بدون ديه و قصاص تو را عفو نمودم. شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:45 :: نويسنده : adel
همين طور كه شيطان حاجات معنوى خود را از خداوند متعال طلب كرد يعنى همان حاجاتى كه به عبادات خود از خدا خواست تا آدم عليه السلام و اولادش را به انحراف بكشد - حاجات مادى خود را هم از خدا خوستار شد، و آنها را هم خداوند بزرگ به او تا روز موعود عنايت فرمود. شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:43 :: نويسنده : adel
نصیحت شیطان به حضرت نوح علی نبینا و آله و علیه السلام : شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:42 :: نويسنده : adel
شنيدم از مرحوم آيتاللّه سيّدمحمد رضوى كه فرمودند: شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:41 :: نويسنده : adel
ابن طاووس از يكى از پارسايان نقل كرده كه: طشت طلا پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 11:30 :: نويسنده : adel
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد. در راه مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 11:28 :: نويسنده : adel
به حرف مردم چقدر اهمیت بدیم؟ در میان بنی اسرائیل عابدی بود.
وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: «دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت. بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! » عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟» ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی «قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ » پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 11:23 :: نويسنده : adel
على (علیه السلام ) مى فرماید روزى در كنار خانه كعبه نشسته بدم پیرمردى قد خمیده را پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 11:19 :: نويسنده : adel
درباره وبلاگ به وبلاگ خودتون خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() |
|||
![]() |